نظاره کننده. که می نگرد. که شاهدچیزی یا منظره ای است. تماشاچی. نگرنده: نظاره کنان به روی خوبت چون درنگرند از کران ها. خاقانی. این گفت و فتاد بر سر خاک نظاره کنان شدند غمناک. نظامی. مجلس یاران بی نالۀ سعدی خوش نیست شمع می گرید و نظاره کنان می خندند. سعدی
نظاره کننده. که می نگرد. که شاهدچیزی یا منظره ای است. تماشاچی. نگرنده: نظاره کنان به روی خوبت چون درنگرند از کران ها. خاقانی. این گفت و فتاد بر سر خاک نظاره کنان شدند غمناک. نظامی. مجلس یاران بی نالۀ سعدی خوش نیست شمع می گرید و نظاره کنان می خندند. سعدی